جدول جو
جدول جو

معنی پیوسته کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیوسته کردن
سلسله، متصل کردن
تصویری از پیوسته کردن
تصویر پیوسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منضم ساختن ضمیمه کردن، پیوندکردن (چنانکه درخت را) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلد پیوستش. (علی نقی کمره یی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوسته بودن
تصویر پیوسته بودن
همیشه بودن، دوام، متصل بودن، بیفاصله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دایم آمدن لاینقطع آمدن، سرگرفتن کرده شدن: این کاری بزرگست که می پیوسته آید، یک لخت و بی رخنه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شدن مربوط شدن مقابل گسسته شدن: و زان سوی پیوسته شد ده بده بهرده یکی نامبردار مه. (شا. لغ)، دوام یافتن طول کشیدن: چو رزمش بدین گونه پیوسته شد ز تیر دلیران تنش خسته شد، (شا. لغ)، دایم شدن پیاپی شدن علی الدوام شدن، واصل شدن رسیدن: زهرمرز پیوسته شد باژ و ساو کسی را بنبد با جهاندار تاو. (شا. لغ)، بنظم در آمدن منظوم شدن: حدیث پراکنده بپراکند چو پیوسته شد جان و مغز آکند. (شا. لغ) یا پیوسته شدن جنگ. در گرفتن جنگ آغاز شدن پیکار: جنگی پیوسته شد جنگی سخت بنیرو. یا پیوسته شدن کار. انتظام یافتن آن مستقیم شدن امر: بدانگه که پیوسته شد کارشان بهم در کشیدند بازارشان. (شا. لغ) یاپیوسته شدن مهر (محبت)، بر سر مهر آمدن محبت یافتن: چو مهر جهانجوی پیوسته شد دل مرد آشفته آهسته شد، (شا. لغ) یا پیوسته شدن نامه. رسیدن مکتوب: شدند آن زمین شاه را چاکران چو پیوسته شد نامه مهتران... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوسته شدن
تصویر پیوسته شدن
((~. شُ دَ))
متصل شدن، مربوط شدن، دوام یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوسته کندن
تصویر پوسته کندن
Shell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
очищать от оболочки
دیکشنری فارسی به روسی
छिलका हटाना
دیکشنری فارسی به هندی
খোসা ছাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن: عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار